آیتالله سید محمد قائممقامی، دکتر عبدالحسین خسروپناه، پرفسور کریستین یحیی بونو، دکتر ژولین پلیسیه دکتر قاسم پورحسن، حجتالاسلام محمدرضا زائری، دکتر شریف لکزایی به همراه 20 تن از اندیشمندان علوم انسانی میهمان مجله عصراندیشه بودند
دومین شب علوم انسانی به همت ماهنامه «عصر اندیشه» و با مشارکت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا روز یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۴ در تالار اجتماعات فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. «عصر اندیشه» پیش از این در ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ نخستین شب علوم انسانی را با حضور چهرههایی مانند دکتر کریم مجتهدی و پرفسور پیردورتیگیه برگزار کرد و میهمان جمعی از اندیشمندان و دانشگاهیان بود.
در دومین شب علوم انسانی نیز پرفسورکریستین یحیی بونو فیلسوف و الهیدان فرانسوی، حجتالاسلام عبدالحسین خسروپناه رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، دکتر ژولین پلیسیه پژوهشگر دانشگاه تولوز فرانسه، آیتالله سیدمحمد قائممقامی استاد حوزه و دانشگاه، قاسم پورحسن استاد دانشگاه علامه طباطبایی، دکتر سیدجواد میری عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، حجتالاسلام محمدرضا زائری مدیر مجموعه فرهنگی سرچشمه، دکتر شریف لکزایی هیأت علمی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی، دکتر علیرضا صدرا استاد دانشگاه تهران، بهروز فرنو رئیس بنیاد حکمی فلسفی علمی فردید، دکتر سید مجید کمالی عضو هیأت علمی دانشکده فلسفه دانشگاه تهران، دکتر فرزاد جهانبین دبیر شورای سیاستگذاری کنگره علوم انسانی اسلامی، قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر، مالک شجاعی جشوقانی سردبیر فصلنامه تخصصی نقد کتاب فلسفه و کلام و عرفان، هله پتگر نویسنده و روانشناس، سهیل کریمی مستندساز، اصغر نعیمی فیلمساز، مجید کریمی تهیه کننده، محمد تقی کرمی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، سعید مستغاثی پژوهشگر و مستندساز، جعفر درونه عضو شورای مشاوران ماهنامه عصر اندیشه، حبیب رحیمپور ازغدی مدیر موسسه طرحی برای فردا، یاسر عسگری فعال فرهنگی و... بود.
شبکههای خبری تلویزیونی از جمله شبکه خبر، افق، واحد مرکزی خبر، رادیو گفتوگو و خبرگزاریهای ایسنا، ایرنا، مهر، فارس، تسنیم و... رویدادهای این شب را پوشش خبری دادند.
عصر اندیشه|عنوان دومین شب علوم انسانی که با مشارکت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی «صدرا» و فرهنگسرای اندیشه برگزاری میشود، «دفاع از فلسفه» است. رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی فرمودند: «فلسفه را باید بهعنوان یک علم دینی محض به حساب آورد.» همچنین ایشان در دیداری که سال 1389 با جمعی از استادها و طلاب حوزه علمیه قم داشتند که (آقای خسروپناه هم در آن دیدار حضور داشتند و ارائه گزارش کردند)، فرمودند: «هویت علمی حوزه نکته مهمی است و منحصر به فقه و اصول نیست. فقه و اصول خیلی مهم است. در این شکی نیست. قبلاً هم ما گفتیم که ستون فقرات حوزههای ما فقه است، اما معنایش این نیست که ما به فلسفه احتیاج نداریم. امروز بیش از گذشته به فلسفه احتیاج داریم.»
برنامه امشب شامل پنج بخش است. ابتدا در خدمت دکتر ژولین پلیسیه مهمان فرانسویمان و آیتالله قائم مقامی و همچنین سردبیر مجله عصر اندیشه بهعنوان میزبان این برنامه هستیم. سپس برنامه اهدای جوایز و جشن تولد یکسالگی مجله «عصر اندیشه» را داریم و در آخر نیز میزگردی همراه با پرسش و پاسخ با حضور دکتر عبدالحسین خسروپناه، پرفسور کریستین یحیی بونو و دکتر پلیسیه برگزار میشود که آقای سجاد نوروزی مجری و کارشناس بحث هستند.
دعوت میکنم از جناب آقای دکتر ژولین پلیسیه از فرانسه که بحث خود را ارائه کنند. آقای پلیسیه دکترای مطالعات اسلامی از دانشگاه تولوز فرانسه دارند و سالهاست پیرامون اقتصاد اسلامی، ژئو اقتصاد، دین و علوم انسانی، نظریات اقتصادی غیرمتعارف و... در دانشگاههای تهران، امام صادق، قم و پاریس مطالعه داشتند و تحقیق و پژوهش کردند. ایشان عضو تحریریه خارجی مجله عصر اندیشه نیز هستند.
∟ناچاریم که فیلسوف شویم
ژولین پلیسیه: موضوعی که من انتخاب کردم برای این هفت دقیقه این است که: آیا بهپا کردن فلسفه به معنی کاربردی کردن آن است؟ یعنی اگر ما بخواهیم از فلسفه دفاع کنیم، آیا الزاماً به معنی این است که فلسفه باید کاربردی باشد یا آن را کاربردی کنیم و بهنوعی آن را به علم مفید یا علوم عالی تبدیل کنیم؟ فلسفه جزء علوم عالی نیست، عالی بهمعنی ابزاری. من بهعنوان یک غیرفیلسوف میخواهم از یک فیلسوف سوال کنم تا او با زبانی بسیار ساده پاسخ بدهد تا بتوانیم به نتیجه برسیم. بهنظر میرسد ابتدا باید فلسفه تعریف شود. من تعریف سادهای از فلسفه ارائه میدهم. فلسفه از یونان میآید و حکمت بهمعنی ملکه و حکم داشتن در قضاوت است و تجزیه و تحلیل کردن یک قضیه. فلسفه یعنی یک نوع متد برای رسیدن به حق و حقیقت درباره یک مساله که میتواند ذهنی یا تجربی باشد. چنانچه این تعریف ساده و یا حتی نادرست را قبول کنید باز هم باید میان فلسفه و فیلسوف تفکیک قائل شویم. فیلسوف، شخصی است که هم به مباحث فلسفی احاطه دارد و هم توانسته است در سطوح مختلف زندگیاش متخلق به فلسفه باشد. یعنی به حقیقتجویی و حکمت و قضاوت. حدیثی است که میگوید: «تفقه در دین داشته باش و صبر در هنگام مصیبت و تقدیر در معیشت.» شاید یکی از جوابها این باشد که فلسفه، در شخص فیلسوف نمود پیدا میکند. فلسفه برای یک جوان امروزی یک واحد درسی است که شاید به نظرش خیلی مفید نرسد. ولی در علوم انسانی میگویند که فلسفه رأس علوم است و به تعبیر ارسطو ملکه علوم است و البته اگر از ملکه بودن علوم تبدیل شود به خادم دنیا، آنوقت این علم کاملاً از مفید بودن خارج میشود و غیر مفید میگردد. این فلسفه دنبال اصلاح نیست و بهدنبال خدمت به قدرت خصوصاً قدرت مُفسد است.
فیلسوف باید در خدمت فلسفه باشد. ما امروزه گله میکنیم و میگوییم فلسفه منزوی است. جایی که قدرت باشد، فلسفه منزوی است و یک فیلسوف وارد بحثهای سیاست و... نمیشود. حتی در دانشگاهها هم فلسفه منزوی است. فلسفهای که در غرب است بیشتر فلسفه علم و فلسفه مضاف است. شخصی در فرانسه است که به اسم فلسفه، فتوای جنگ میدهد. البته خیلیها او را بهعنوان فیلسوف قبول ندارند، اما رسانهها او را فیلسوف معرفی میکنند. فلسفه در کشور اسلامی و در ایران در قالب فلسفه متاله بوده است. این نوع فلسفه غریب است. در سرزمینهای بسیاری فلسفه حضور داشته است. 500، 600 سال پیش اسکولاستیک در سوربن پاریس تدریس میشد که خودبهخود به الهیات مربوط میشد. یعنی تفکیک نشده بود، اما امروز اسکولاستیک و منطق، علومی است که مقدمهای است برای فلسفه دینی و بزرگان این راه. پس چرا با اینحال فلسفه مهجور شده است؟ فلسفه ابتدا از فضای ذهنی مهجور شد و دوم از فضای روزمره و عملیاتی کنار گذاشته شد. فیلسوفها در صحنههای مختلف، حضور کمرنگی خصوصاً در اروپا دارند، اما در ایران با وجود حکومت اسلامی و ولایت فقیه، حضور فلسفه بیشتر است. درست است که این اشخاص روحانی هستند، اما فلسفه و ارسطو و منطق میخوانند.
به نظرم یکی از راههایی که بتواند فلسفه را دوباره احیا کند، شاید این باشد که فیلسوف خود را مهجور نکند. مثلاً دیوژن در زمان اسکندر، فیلسوفی بود که در خیابان زندگی میکرد و بیخانمان بود. ولی اسکندر به نزد او میرود! فیلسوف باید در عین استقلال، به جامعه و بشریت و سیاست خدمت کند. بهترین ابزار برای خدمت کردن به جامعه، سیاست است؛ راه دیگری نیست. سیاست یعنی قدرت داشتن برای تغییر اوضاع از شرایط بالقوه به شرایط بالفعل. البته شرایط و سرعت اطلاعات هم در مهجور ماندن فلسفه سهیم است. فیلسوف برای اینکه بتواند تصمیم درستی بگیرد و قضاوت درستی داشته باشد، دچار سوالات بسیاری است که باید با صرف وقت به جوابهای آن برسد. اما دنیای امروز مثل یک فستفود میماند و دنبال جوابهای آماده است. امروز ما علوم را تفکیک کردهایم و به نظر میرسد فلسفه که در راس علوم است از این جدایی رنج میبرد و برای فیلسوف مشکل است که بخواهد نظر بدهد.
نتیجهای که میتوان گرفت این است که فلسفه اگرچه گمنام است، ولی وجود دارد؛ یعنی درعینحال که مهجور است و بزرگان فلسفه آن را تدریس نمیکنند یا درست تدریس نمیشود خصوصاً در اروپا، اما باید این را دانست که همه باید تفلسف کنند. چون ناچار هستند به سوالات اصلی جواب دهند. کتابی است به نام «دنیای سوفی» که نشان میدهد تکتک ما فلسفه داریم. درحالیکه فلسفه بهعنوان یک علم حرفهای مهجور است و باید از آن به روشهای مختلف دفاع شود، اما بدون فلسفه هم نمیشود. بنابراین، به نظر میآید که ما ناچار هستیم فیلسوف باشیم، شاید حرفهای مثل اساتید و یا عادی بهطور روزمره!
∟اهدای جوایز ویژه همایش «دفاع از فلسفه»
عصراندیشه| سپاسگزاریم. امشب به رسم یادبود دو تجلیل ویژه از پرفسور کریستین یحیی بونو فیلسوف فرانسوی و دکتر عبدالحسین خسروپناه رئیس انجمن حکمت و فلسفه داریم.
پرفسور بونو، مفسر قرآن و اسلامشناس، دکترای الهیات و فلسفه، استاد دانشگاه و عضو هیأت مدیره فرانسوی زبان انجمن علمی عرفان اسلامی، سال ۱۹۵۷ میلادی در شهر فرایبورگ آلمان در خانوادهای کاتولیک به دنیا آمد. او همزمان با نوشتن رساله دکترایش با دو کتاب «شرح دعای سحر» و «مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه» از امام خمینی آشنا شد. بنابراین، عنوان دکترای ایشان رساله درباره «الهیات در آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی» است که برای تدوین آن، در سال 1991 عازم ایران شد. بونو در سفر به ایران با آیتالله جوادی آملی دیدار داشت و او سیدجلالالدین آشتیانی را بهعنوان استاد راهنما به بونو معرفی کرد. بونو به مشهد رفت و هفت سال در محضر سید جلالالدین آشتیانی، فلسفه و عرفان اسلامی آموخت و پس از تکمیل رسالهاش، در سال 1995به فرانسه بازگشت و در دانشگاه سوربن از آن دفاع کرد.
رساله بونو در سال 1997 با عنوان «عارف ناشناخته قرن بیستم» منتشر شد و این کتاب توانست در سال 1999 عنوان پژوهش برگزیده سال را به خود اختصاص دهد. پرفسور بونو در حال حاضر به ترجمه و تفسیر قرآن به زبان فرانسه میپردازد و علاوه بر آن، آثار امام خمینی را نیز به فرانسه ترجمه میکند. «تصوف و عرفان اسلامی به زبان فرانسه» (1991)، «امام خمینی عارف ناشناخته قرن بیستم به زبان فرانسه» (1997)، «آئین انقلاب اسلامی» (2003)، «مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، اثر امام خمینی» (2006) از جمله آثار او بهشمار میرود.
دکتر «عبدالحسین خسروپناه»، پژوهشگر فلسفه دین و رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران سال 1345 در دزفول بهدنیا آمد. خسروپناه تدریس در دانشگاه را بهصورت منسجم از سال 1365 آغاز کرد و در دانشگاههای شهید بهشتی، علامه طباطبایی، دانشگاه تهران، دانشگاه فردوسی مشهد و... سابقه تدریس فلسفه و کلام دارد. ایشان درس خارج را در محضر وحید خراسانی، ناصر مکارم شیرازی و فاضل لنکرانی فراگرفت. از سال 1370 تحصیل دروس تخصصی کلام اسلامی را در موسسه امام صادق آغاز کرد و سال 1374 با دفاع از رساله «انتظارات بشر از دین» از مقطع دکترای این رشته فارغ التحصیل شد.
او سال 1376 اولین کتاب خود را با نام «اصطلاحنامه فلسفه» منتشر کرد و در سال 1379 کتاب «کلام جدید» را به چاپ رساند. او تا کنون 29 کتاب از جمله «جامعه مدنی و حاکمیت مدنی» (1379)، «گستره شریعت» (1380)، «پلورالیسم دینی و سیاسی» (1381)، «جریانهای فکری در ایران معاصر» (1384)، «روشنفکری و روشنفکران» (1389)، «انتظارات اعتدالی از دین» (1390) را تالیف کرده است.
در لوح تقدیر و سپاسی که از سوی مجله «عصر اندیشه»، مرکز تحقیقات علوم انسانی اسلامی «صدرا» و فرهنگسرای اندیشه تقدیم اساتید میشود آمده است: «با افتخار، به پاس تلاشهای پرثمر و کوششهای ارزنده جنابعالی در عرصههای فلسفه و علوم انسانی لوح سپاس و جایزه ویژه همایش دفاع از فلسفه در دومین شب علوم انسانی را تقدیم میکنیم. بیتردید جامعه علوم انسانی ایران مدیون تاملات و اندیشههای ناب حضرتعالی است و امیدواریم فرهیختگان جهان اسلام، سالیان طولانی از چشمه معرفت آن استاد فرزانه بنوشند و بهرهمند گردند.»
از آقایان آیتالله سید محمد قائم مقامی، حجت الاسلام محمدرضا زائری، دکتر قاسم پورحسن، پیام فضلینژاد و سجاد نوروزی دعوت میکنیم تا برای اهدای جوایز و تمثال نقاشی پرفسور بونو و دکتر خسروپناه تشریف بیاورند. سپس از سخنان آیتالله قائم مقامی استفاده میکنیم. نقاشیهایی که تقدیم میشود اثر استاد علیرضا ذاکری هنرمند برجسته و طراح ارزشمند است که مدیریت هنری مجموعه «عصر اندیشه» را نیز بر عهده دارند.
∟در ستایش و نکوهشِ فلاسفه
آیتالله قائم مقامی:بسم الله الرحمن الرحیم. بنده خوشحال هستم که در این جلسه زیبا، نورانی، معنوی و اندیشهای شرکت میکنم و در بزرگداشت دو اندیشمند، متفکر و خادم علوم انسانی و الهی و فلسفی، جناب حجتالاسلام خسروپناه و جناب آقای یحیی بونو حاضر هستم. امیدوارم در این جلسه تا هنگام نماز انشاءالله صحبتهای خوبی گفته و رد وبدل شود و در جهت موضوع فلسفه، قدمی عملی برداشته شود. اجمالاً برای ورود به بحث عرض میکنم که فلسفه تعریف نمیشود، مگر اینکه همان چیزی که همیشه بوده، یعنی یک تعریض و اِن قُلت مطرح شود که این همیشه با فلسفه همراه بوده است.
یکی از تعاریفی که میتوانیم برای فلسفه بگوییم این است: فلسفه تامل در حقیقت و مطالبه حقیقت است و تلاش برای درک حقیقت. انسان متفکر و طالب حقیقت احساس میکند که حقیقت برای او نسبت به زندگی مرجح است. این یکی از تعاریفی است که بنده به آن گرایش دارم. ما فیلسوف را کسی میدانیم که میگوید من باید بفهمم تا زندگی کنم؛ نه اینکه فعلاً زندگی کنم به هر قیمتی، درحالیکه نمیفهمم و نمیدانم. حقیقت با همان درجاتش بر انسان تجلی میکند که انسان آن را بر زندگی کردن ترجیح داده و اصل قرار داده است. اصل این است که من باید بفهمم. اگر فهمیدم، زندگی معنی دارد و با ارزش است و اگر نمیفهمم این چه زندگی است؟ چه ارزشی دارد؟ این حالتی است که ما معمولاً در بین فلاسفه غربی، شرقی، قدیم و جدید میبینیم که اندیشه و راه رسیدن به حقیقت و خود حقیقت را اصل قرار میدهند و زندگیشان را در سایه این حقیقت غایی و اندیشهورزی قرار میدهند، که اگر این بود میشود فلسفه. البته این نمیشود مگر اینکه مطالبه حقیقت همراه با مطالبه چیز دیگری باشد که لازمه حقیقت است و آن فضیلت است. یعنی بدون مطالبه فضیلت یعنی خوبیها، زیباییها و ارزشها نمیشود درک کرد و فهمید. فهم، مستقل از خوبی و فضیلت نیست. یکی از فاجعههای فکری دنیای مدرن همین بوده و هست که فکر کرد میتوان حقیقت را از فضیلت و خوبی و اخلاق جدا کرد. درحالیکه در فلسفه قدیم غرب هم اینطور نبود. در همان آغاز فلسفه غرب که از سقراط شروع میشود، میبینیم که حقیقت را بدون فضیلت نمیدیده است. یعنی بنایش بر این است که انسان اخلاقی و فضیلتمند باشد. اگر دنبال خوبی باشد میتواند درک کند و بفهمد که حقیقت چیست. همیشه اینطور بوده است، الا اینکه در یک سیر نزولی که اوج این نزول هم به غرب کنونی میرسد، متاسفانه کار به آنجا رسید که این تصور پیش آمد که این دو مقوله از هم جدا هستند و دو منشاء مختلف دارند. حقیقت یک چیز است و فضیلت هم یک چیز دیگری است. یکی از اتفاقات مبارک عصر ما بهواسطه انقلاب اسلامی این است که این دو پدیده بههم برمیگردند. یعنی مبانی اصلی انقلاب اسلامی این است که انسان نمیتواند حقیقت را خوب بفهمد مگر اینکه خوب باشد، فضیلت داشته باشد و اخلاقی باشد. این اصل دارد دوباره به جهان برمیگردد. به همین علت بنده معتقدم فلاسفه جای ستایش و تقدیر دارند. باید به آنها آفرین گفت که حقیقت را به زندگی کردن ترجیح میدهند. فضیلت را به زندگی معمولی ترجیح میدهند. اما یک تعریض و تعجبی هم وجود دارد که برای خود بنده هم هست. من شخصاً قبل از طلبگی حوزوی از 13، 14 سالگی علاقه بسیار شدیدی برای درک حقیقت داشتم. حقیقت را دوست داشتم که بفهمم چیست. احساس میکردم حاضر نیستم بدون فهمیدن زندگی کنم. اگر نمیفهمیدم حاضر بودم زندگی را نابود کنم. میگفتم این بیحرمتی و بیاحترامی است که انسان درحالیکه نمیفهمد مطالب چیست، زندگی کند. در همان زمان هم فلسفه مطالعه میکردم، تا بعدها که رفتم سراغ طلبگی حوزوی و مطالعه حکمت اسلامی و اهل بیت و قرآن، یافتم حکمت همینجاست. فهمیدم که حکمت چیزی جز باطن قرآن و باطن دین نیست.
اما آن تعریض و تعجب در رابطه با فلاسفه چیست؟ فلاسفه جای ستایش دارند بهدلیل اینکه مطالبه حقیقت میکنند، ولی درعینحال جای نکوهش هم دارند. آن نکوهش این است: چرا فیلسوف حاضر نیست تا آخر خط مطالبه حقیقت و فضیلت جلو برود؟ این به معنی حمله به فلسفه نیست. چون در قدم اول ما آنها را ستایش کردیم. بزرگترین فلاسفه غرب مثل سقراط، افلاطون و ارسطو واقعاً دنبال حقیقت بودند. تردید نیست در اینکه کسی مثل سقراط با تمام وجودش حقیقت را مطالبه میکرد و برای درک حقیقت و فضیلت جانش را داد. به او گفتند تو از زندان بیرون برو، فرار کن، ما نجاتت میدهیم. گفت من از زندان فرار نمیکنم چون ضد فضیلت و ارزش است. شما مرا بیدلیل به زندان انداختهاید. باید اعلام کنید که من بیگناهم. اینجا یک تعجب وجود دارد و آن اینکه چرا سقراط حاضر نیست این حقیقتخواهی و فضیلتخواهی را تا به آنجا ببرد که به پیامبر برسد؟ به علم قدس برسد؟ به وحی و به نبوتی مثل انبیا برسد؟ این سوالی است که همیشه برای من بوده است. انسان یک چیزی را بخواهد دوست هم بدارد، ولی حاضر نباشد تا آخرش برود. یعنی همیشه مرز بگذارد و بگوید که من تا این حد میآیم. همیشه میخواهم فیلسوف باشم. چرا فلاسفه بیم داشتند از اینکه وارد عرصه خود حکمت یا مدینه حکمت که همان مدینه نبوت و ولایت است، بشوند؟ من این را نمیدانم که تو میگویی، من این را دوست دارم و فقط میخواهم دوستدار باشم. اگر دوست داری باید تا آخرش بروی! اگر تا آخرش رفتی قطعاً به پیامبر میرسی!
این یک تعریض بود که امیدوارم مقداری فکر ما را به خودش مشغول کند و امیدوارم که انشاءالله شبهای علوم انسانی با لطف پروردگار و اهل بیت بهطرز خیلی خوبی ادامه پیدا کند و باعث دیداری در حوزه عقیده معرفتی و فلسفی شود. بهویژه در عصری که ما در آن زندگی میکنیم، عصر انقلاب اسلامی که عقلانیت بسیار عظیم و نیرومندی از همه جای دنیا آمده است و جا دارد که انسان، اهل عقلانیت و بهدنبال حقیقت باشد. امیدوارم انشاءالله موفق باشید. بار دیگر تشکر میکنم از دستاندرکاران این نشست زیبا و برادر عزیزمان آقای فضلینژاد که از انسانهای موفق، جوان حزباللهی و مومن هستند و الحمدلله مومنی که بنایش بر این است که این عقلانیت الهی و انقلابی را تصحیح و تعمیق کند و در این جهت مجله «عصر اندیشه» را منتشر میکنند. از سایر برادران و خواهران هم تشکر میکنم. تشکر ویژه دارم از برادر عزیزمان جناب آقای خسروپناه و دعای خیر داریم برای ایشان و بسیار خوشحال هستیم که در رأس یک نهاد پژوهنده به نام انجمن حکمت و فلسفه، یک روحانی دانشمند و اندیشمند، متعقل و موفق و اصولگرا هستند که این انجمن را اداره میکنند. همینطور از جناب آقای یحیی بونو که سالیان خیلی پیش ایشان را دیدم، در یک سفری که جنبه عرفانی امام مطرح بود. خوشحالم از دیدار مجدد ایشان و دعای خیر دارم برای همگان.
عصراندیشه|از سخنان جناب آیتالله قائم مقامی سپاسگزاریم. در این بخش از آقای پیام فضلینژاد سردبیر مجله «عصر اندیشه» و میزبان شبهای علوم انسانی دعوت میکنیم تا سخنان خود را ایراد کنند و حضار را در جریان گزارشی از روند شکلگیری شبهای علوم انسانی قرار دهند.
∟اجازه نمیدهیم مجله قربانی سیاست شود
پیام فضلینژاد: بسم الله الرحمن الرحیم. من بنای سخنرانی و صحبت نداشتم. به اصرار دوستان آمدم، چون گفتند هم جلسه پیش صحبت نکردید، هم این جلسه، خوب است گزارشی را به مهمانان از فعالیتهای مجموعه «عصر اندیشه» ارائه کنید. عصر اندیشه محصول تلاش شبانهروزی جوانان و اساتیدی است که فارغ از اختلاف سلایق سیاسی دور هم جمع شدند و احساس میکردند اگر در دنیای امروز از عقل تحلیلگر، ذهن تحلیلگر و از دفاع عقلانی از دین غافل بمانند، کأنه از همه زندگی غافل ماندهاند. شاید تصور نمیکردیم که پس از یکسال بتوانیم علیرغم تمام محدودیتهای مالی و نیروی انسانی هشت شماره مجله را منتشر کنیم. تا به امروز یک ریال کمک دولتی به مجله عصر اندیشه تعلق نگرفته است. ما این همایش را با یک بودجه بسیار نازل نسبت به همایشهای فرمایشی که هر روز در این مملکت برگزار میشود، برگزار کردیم، با هزینهای زیر پنج میلیون تومان! در برج میلاد یک روز همایش میگذارند و نزدیک به چند صد میلیون تومان برای نهادها فاکتور میکنند. در جاهای مختلف دوستان میدانند فاکتورسازی میکنند، هزینهسازی میکنند و همایشهای بیحاصل که بیشتر یک شوی تبلیغاتی و بازی است، برگزار میکنند.
الحمدلله مجله عصر اندیشه علیرغم فضای مساعدی که برای آن مهیا بود تا در دام این بازیها بیفتد، توانست با عنایت الهی خود را از این آفات دور نگه دارد. علیرغم بضاعت و امکانات اندکی که داریم، با خلوص نیتِ بچههایی که بهصورت شبانهروزی در طول دو ماه کار میکنند، مجله به مرحله انتشار میرسد. بچههای ما از ساعت 8 و 9 صبح کار را کلید میزنند و در حالت عادی دست کم تا 9 شب کار خود را ادامه میدهند. در سه هفته آخر انتشار مجله، گاهی پیش آمده که از ساعت 3 عصر صفحهآرایی را شروع کردیم و ساعت 30/10 فردا صبح از پای کار بلند شدیم. با این روند، الحمدلله یک نهال نوپا رشد کرده است و امیدوار هستیم که از این پس نیز با همین حمایتها و مشارکت بیشتر خوانندگان راه را ادامه دهیم. باید تاکید کنم که بنا نداریم تا تحریریه مجله را محدود به چهرههایی مشهور کنیم که همیشه هستند، در نشریات دیگر تریبون دارند و حرفشان شنیده میشود. تحریریه عصر اندیشه باید جای بچههای نخبهای باشد که به این بالندگی فرهنگ و علوم انسانی این کشور باور دارند. اجازه نمیدهیم عصر اندیشه قربانی اختلافات سیاسی و باندبازیهای قدرتطلبان در هر صنف و گروهی شود، بلکه باید جایی باشد برای تامل واقعی و اندیشیدن حقیقی.
عصراندیشه| تشکر میکنیم. این بخش از برنامههای امشب ما به اتمام رسید. پیش از برگزاری میزگرد «دفاع از فلسفه» باید توضیحی را عرض کنم. امشب یک مهمان ویژه داشتیم که متاسفانه به دلیل کهولت سن دچار کسالت شدهاند و نتوانستیم در خدمتشان باشیم: آیتالله سیدحسن سعادت مصطفوی مدرس شهیر فلسفه سینوی هستند و مدیر گروه فلسفه دانشگاه امام صادق که معرف حضور همه علاقمندان هستند. استاد برای دومین شب علوم انسانی پیام صوتی را ارسال کردند که با هم میشنویم.
∟ریشه فلسفه در شرق است، نه یونان
آیتالله سیدحسن سعات مصطفوی: بسم الله الرحمن الرحیم. قصد داشتم در دومین شب علوم انسانی خدمت آقایان برسم و مطالبی را راجع به فلسفه اسلامی بهخصوص فلسفه سینوی که بنایش تعقل محض است، عرض کنم. متاسفانه حالم مساعد نبود و نتوانستم شرکت کنم. ولی سفارش میکنم حضرات آقایان را و تمام برادران عزیزی که صدای مرا میشنوند، سعی کنید علوم عقلیای که داریم از دست ما نرود. خدا یک نعمتی به ما داده است. من اصلاً عقیدهام این نیست که فلسفه از یونان آمده است. این غلط است. اصل و ریشه فلسفه در خود شرق بوده، در همین ایران ما بوده است. مرحوم شیخالرئیس کتابی نوشته به نام «الانصاف» که در آن کتاب بین حکمت مشرقی و حکمت غیر مشرقی قضاوت کرده است. متاسفانه آن کتاب در حمله سلطان محمود غزنوی به اصفهان از بین رفت. علوم انسانی ما مخصوصاً فلسفه ما چیز گرانبهایی است که جوانان ما و همه ما موظف هستیم آن را حفظ کنیم. یک زمان استاد فروزانفر (که زمان شاه 20 سال رئیس دانشکده الهیات بود) گفته بود من از این میترسم که روزی چنان فلسفه از میان ما برود که ما ناچار شویم بهجای تدریس «شرح اشارات» و «شفا» از مستشرقین اروپایی استفاده کنیم. این حرفش درست است. خدا آن روز را نیاورد، ولی همه ما باید به این نکته توجه داشته باشیم، مخصوصاً آقایانی که تفسیر میکنند. الان متاسفانه خیلی از واحدهای دروس فلسفی را پایین آوردهاند. با مطالعه تنها هم نمیشود به آن پرداخت. کسی بخواهد علمی را بدون استاد فرا بگیرد، به جایی نمیرسد. مسلماتی در هر علمی است که باید اساتید فن آنها را گوشزد کنند. لذا من سفارش میکنم همه سعی کنید فلسفه اسلامی را که نظام برای ما قرار داده، از دست نرود، انشاءالله. بنده هرقدر مقدور باشد در فرصتهای دیگر بحثهای مناسب خواهم کرد که به موقعاش از آنها استفاده بشود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
عصر اندیشه|به بخش پایانی برنامههای امشب و میزگرد دفاع از فلسفه میرسیم. از پرفسور کریستین یحیی بونو، حجتالاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، جناب آقای دکتر پلیسیه و همچنین جناب آقای سجاد نوروزی دعوت میکنیم تشریف بیاورند تا میزگرد امشب را شروع کنیم. قبل از شروع میزگرد، به رسم یادگاری کیک تولد یک سالگی مجله عصر اندیشه توسط دکتر خسروپناه، پرفسور بونو٬ دکتر پلیسیه و همچنین سرکار خانم هله پتگر(روانشناس و فرزند استاد جعفر پتگر) بریده میشود.
∟مخالفان فلسفه به فلسفه خدمت میکنند
سجاد نوروزی:بحث را با آقای دکتر خسروپناه آغاز میکنیم. اساساً وقتی از گزاره دفاع از فلسفه سخن به میان میآوریم، شاید شناخت معاندِ این امر، خیلی ویژه و ضروری جلوه کند. بدین معنا که چه نیازی به دفاع از فلسفه است؟ چرا باید از امری به نام دفاع از فلسفه سخن به میان آورد؟ فلسفه چه مخالفانی دارد؟ چه دشمنانی دارد؟ شاید در چارچوب انگارههای کلاسیکی که مخالفت کردند، در چارچوب فلسفه با دنیای اسلام، حتی فارغ از آن بشود به ریشههای این امر نگاه کرد. آیا خرد و عقلانیت و میل به حقیقت یک امر قبول شده و تثبیت شده است؟ آیا وقتی ما سخن از دفاع از فلسفه میگوییم باید در این امر تشکیک کرد؟
خسروپناه:بسم الله الرحمن الرحیم. عرض سلام و ادب دارم محضر فرهیختگان عزیز و علاقهمندان به حکمت و فلسفه. از اینکه بنده ناقابل را قابل دانستند که در این جلسه دعوت کنید، از همه عزیزان سپاسگزارم. بحث دفاع از فلسفه و همچنین بحث کاربردی کردن فلسفه به نظر من دو ضرورتی است که نیاز به تبیین زیاد ندارد. اصولاً دفاع وقتی مطرح میشود که هجمهای شده باشد؛ حمله و نقدی شده باشد که حالا شما بیایید دفاع کنید. این واژه درباره مسائل نظامی هم به کار برده میشود. آیا اصلاً حمله به فلسفه خوب است؟ آیا کسانی که به فلسفه حمله میکنند، کار خوبی میکنند؟ به نظرم همه آنها به فلسفه خدمت میکنند. تمام جریانهایی که امروزه در کشور ما بهعنوان اخباریگری علمی و مکتب تفکیک یا هر جریان دیگری مطرح هستند، فلسفه ستیز یا فلسفه گریز هستند. کسانی هم ممکن است جزء هیچکدام از جریانها نباشند، ولی به فلسفه نقدهایی دارند. تمام اینها خدمت به فلسفه است و دفاع فیلسوفان هم اگر دفاع معقولانهای باشد، طبیعتاً در بالندگی فلسفه موثر است.
من از تاریخ کمک میگیرم. در تاریخ اسلام، آن مقطعی که میان فیلسوفان و متکلمان نزاع علمی است، هم فلسفه رشد میکند، هم کلام. اما در مقطعی که قدرت دست متکلمان است، کلام رکود دارد و وقتی قدرت دست فیلسوفان است، فلسفه رکود میکند. در تاریخ فقه نیز همین اتفاق را داریم. وقتی شخصیتهای فقیه پیدا نمیشوند که به نقد فقاهت و فقه شیخ طوسی بپردازند، میبینیم سالها میگذرد که همه مقلد شیخ طوسیاند. یک ابن ادریس پیدا میشود که نقد میکند و تحولی در فقه ایجاد میکند. همه کسانی که منشاء تحول در دانش هستند کسانی هستند که در یک بستر انتقادی قرار گرفتهاند. بنابراین، من به همه حملهکنندگان به فلسفه و منتقدان فلسفه ارج مینهم. معتقدم اینها به فلسفه خدمت میکنند و به فیلسوفان توصیه میکنم که از سعه صدر و حلم برخوردار باشند. وقتی به نقدی برخورد کردند، از کوره در نروند. حتی منتقدانشان اگر غیرمنطقی و غیراخلاقی به نقد فلسفه میپردازند، توصیه میشود که فیلسوفان با اخلاق و منطق، با حکمت و فضیلت (که آیتالله قائم مقامی به خوبی توضیح دادند) به دفاع از فلسفه بپردازند. اما این یک فعالیت انفعالی است؛ اینکه منتظر باشیم تا نقدهای منتقدان را بشنویم و بعد دفاع کنیم. به نظرم اهل فلسفه باید کار فعالانهای هم داشته باشند. این همان نکتهای است که دغدغه دوستان است.
بحث بعدی کاربردی کردن فلسفه برای ایران امروز است. آیا فلسفهای که اکنون در حوزهها و دانشگاهها تدریس و پژوهش میشود، با همه خدمات و کارهای ارزشمندی که انجام میدهند، میتوانند علم فلسفه را برای ایران امروز کاربردی کنند؟ من با سبک آموزشی این دو نهاد آشنایی و ارتباط دارم و در هر دو تدریس میکنم. آیا اساساً کاربردی کردن فلسفه معنا دارد یا یک معنای پارادوکسیکال است؟ اصلاً فلسفه، فلسفه کاربردی است؟ مگر فلسفه، مهندسی است که کاربردی شود؟ فلسفه یک علم انتزاعی است. به قول فلاسفه، فلسفه با معقولات فلسفی ثانویه سروکار دارد. آیا از این مباحث انتزاعی میشود انتظار داشت که وارد بحثهای عینی و کاربردی بشود؟ این انتظار، انتظار غلطی است؟ کاربردی کردن فلسفه به چه معناست؟ من معتقدم فلسفه باید کاربردی شود. کاربردی کردن فلسفه، معنادار و معقول است. هم باید کاربردی شود و هم وضعیت آموزشی و پژوهشی کنونی ما در مراکز آموزشی و پژوهشی، چه حوزوی و چه دانشگاهی به نقطه مطلوب برسد. اما چه نقصی است و چگونه باید این تحول را ایجاد کرد؟ اگر فرصتی باشد در وقت بعدی این میزگرد خدمتتان توضیح خواهم داد.
نوروزی: تشکر میکنم. یاد سخنی از ریچارد رورتی افتادم. این را از استاد بونو بهصورت ویژه سوال میکنم. رورتی میگوید که غرب از نردبان فلسفه بالا رفت و بعد آن را به کناری انداخت. آیا صحبتی که استاد خسروپناه داشتند که فلسفه کاربردی شود، در غرب چنین رخدادی حادث شده است؟ غرب چگونه توانست بهصورت کاربردی از فلسفه خود در شئونات مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهره ببرد؟ حتی بعد از آن که وارد دوران جدید و پراگماتیسم و اقتصادگرایی شد؟
∟ساخت زبان امروزیِ متافیزیک
بونو: این سوال را باید از فرد دیگری بپرسید، چون به نظرم با مفهومی که فلسفه داشته، فقط یک نظریه نبوده، بلکه عملی همراه با یک سیر و سلوک بوده است. همانطور که جناب آقای قائم مقامی گفتند در یونان هم اینطور بوده و هیچوقت فلسفه حقیقت جدای از فضیلت بررسی نمیشده است. فلسفه فقط درس نظری نبود، بلکه بحث نظری با هدف تربیت و انسانسازی و رسیدن به سعادت بوده است. درحالیکه فلسفه مدرن، تقریباً فقط بررسی نظری است و اتفاقاً اگر بخواهیم کاربردی داشته باشد، نیاز به یک تحول دارد. سوالم این است که فلسفه اسلامی امروز چه جایگاهی دارد و یا میتواند داشته باشد و چه کاربردی دارد و میتواند داشته باشد و به چه شرط و شروطی؟ در فلسفه میتوان راجع به هرکدام از این الفاظ بحث کرد. امروز منظور از فلسفه چیست؟ آنجا فلسفه را به همان معنی که در قدیم داشته در نظر میگیرند. یعنی یک روش معرفتی یا بررسی معرفتی با هدف و غایت انسانسازی؛ یک سیر و سلوکی که فقط اخلاقی نباشد و واقعاً مبتنی بر یک پژوهش علمی باشد که به انسانسازی برسد. وگرنه به قول فارابی، فلسفه معطل است. انسانسازی هم شامل خودسازی فرد و جامعه است، مدینه فاضله که امروزه در شکل جهانیسازی مطرح است. یعنی مدینه شامل دنیا و کل بشریت شده است.
ما نمیخواهیم امشب به معنی فلسفه اسلامی بپردازیم، چون مضامینش روشن است. فلسفه اسلامی به معنی اینکه هر کسی که اسلام را پذیرفته باشد، نیست. این همان سیره فیلسوفان است که از فارابی شروع شده تا آخرین مرحله به ملاصدرا و حکمت متعالیه رسیده است. این به این معنی نیست که استاد کل و کل استاد است و دیگر هیچ حرفی نباید باشد. بیشترین چالشهای امروز در اینباره چیست که فلسفه باید کاربردی داشته باشد؟ چالشهای زیادی هستند، منتها به نظرم سه مورد از آنها از بقیه برجستهترند. یکی مساله علم مدرن است. بزرگترین لطمهای که به دین و فلسفه قدیم زده شده، همان پدیده جدیدی است که علم نامیده شده است. علم، جایگاه دین و فلسفه را غصب کرده است. در قرن هفدهم دین مسیحیت (بهطور عموم و کاتولیک خصوصاً) و به همراه آن فلسفه ارسطویی، از کلیسا رانده شد و بهجایش دین جدیدی به نام علم آمد که این علم میخواهد جواب همه چیز را بدهد. میگفتند دیگر دین جوابگوی هیچچیز نیست، فلسفه جوابگوی هیچچیز نیست، ولی علم جوابگوی همه چیز است و چون گاهی بین فهمی از دین با علوم، تعارض دیده شد کمکم علم این جایگاه را گرفت و دین و فلسفه (مخصوصاً ارسطویی) از صحنه زندگی به بیرون رانده شدند. اکنون شرایط کاملاً فرق کرده است. چون دو جنگ جهانی، هیتلر، بمب اتم هیروشیما و... باعث شد که مقداری علم قداستش را از دست بدهد. در جامعه غیر دینی بهعنوان یک ایده مصرف شده درآمد. همچنین درباره ارسطو یک بازگشت به وجود آمد، البته نه به شخص ارسطو.
در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم فهمیدند همان علمی که خیلی غرور داشت، تازه اول کار است. علم مدرن خیال میکرد به آخرین اسرار ماده رسیده است، اما کار به این رسید که ما حتی مادهای که میشناسیم اصلاً بسیار فراتر از چیزی است که ما میدانیم. بنابراین، علم خیلی متواضعتر شد. علما و دانشمندان متواضع شدند و فهمیدند تمام علوم امروز یا سرمنشاءش از ارسطو بوده یا معالش به ارسطو است. درست است که میگوییم ارسطو یونانی بود و یک مرحله از او شروع شده است، اما همین را یونانیان میگویند که ما از مصر گرفتیم و مصریان از کلدانیان گرفتند و آنها از کس دیگری گرفته بودند. از قرن 17، 18 م. گفتند میخواهیم اسرار ماده را بفهمیم. در فلسفه ارسطویی ماده چیزی نیست که بتوان آن را درک کرد. چون قوه مغز است و ماده بدون صورت اصلاً وجود ندارد. ولی گفتند نه٬ ما هفت ماده داریم. حالا مساله اسرار ژنتیک دوباره مطرح شده است. این سلولی که دیاناِی دارد، در یکجایی بهصورت تک سلول شروع میشود، دو تا میشوند، چهارتا میشوند و هشت تا میشوند تا تکثر پیدا میکنند و دقیقاً تکرار مثل است. یک تک سلول میتواند خون شود، یکی استخوان شود، یکی چشم شود، یکی کبد و... . اگر همه فقط از یک دیانای باشد که همه باید یک شکل شوند. اما چرا نمیشود؟ پس دوباره مساله صورت وارد شد. اینکه پیدایش صورت از کجاست و اینکه ماده نمیتواند باشد. در یک سال گذشته فقط دو اثر کامل و دو دوره ارسطو در فرانسه چاپ شد. شاید بعضیها سوال کنند چطور و با چه جرأتی میشود بعد از 100 سال و اندی که ما میدانیم متافیزیک مرده، دوباره متافیزیک را مطرح کرد؟ جواب این است که انسان خودبهخود از اول متافیزیسین است.
دوم اینکه باید بتوانیم به چالشهای بزرگ مانند شکاکیت، نسبیت و... جواب بدهیم. اگر جواب ندهیم و بگوییم مثلاً شناخت به جهان خارج، فیالعین نداریم یا نمیتوانیم داشته باشیم (یعنی آنچه نتیجه کانت به بعد بوده است) نتیجتاً باید بگوییم ما وقتی که کلید برق را میزنیم و برق روشن میشود، بر مبنای این علوم جدید، معجزه است. چون در حقیقت بدون هیچ علم و دانشی به این نتیجه میرسیم. پس باید جواب داشته باشیم و این جواب فقط با ساختن و پیداکردن یک ورژن به زبان امروزی متافیزیک به دست میآید که هم عقلگراست (راسیونالیسم) و هم واقعگرا (رئالیسم) و هم مطابق با علوم روز باشد. فیلسوفان متاسفانه هر وقت از علوم روزشان جدا شدند، از بین رفتند و لطمه دیدند. ارسطو، ارسطو شد چون یک پدیده تازهای بود. الفبا در فینیقیه اختراع شده بود. یک تحول در دانش روز ایجاد شد، ریاضیات پیشرفت شدید کرد. چون الفبا فرهنگ را عمومیتر کرد. دانش کتاب را به وجود آورد. پس آنجا نیاز بوده که دو مطلب باشد: یکی کنترل و یکی وجودشناختی. مثلاً ریاضیدانان که میگویند نقطه، این نقطه کجا وجود دارد؟ در این جهان نقطه وجود ندارد. چیزی که اندازهای ندارد، از کجا وجود دارد؟ این باید در وجودشناسی مطرح شود که این چیزها هستند یا نیستند؟ دوم، مساله یک روش استنباط قوانین فرعی از قوانین اصلی است. این دو اصل است و باید مطابق علوم روز باشد.
نوروزی:از فرمایشات پرفسور بونو ممنونیم. میخواهم از آقای دکتر پلیسیه سوال کنم که بهعنوان یک غیر فیلسوف، اما در مقام کسی که کار حرفهایاش به فلسفه پیوند خورده، نظریه شناخت در فلسفه اسلامی، روش شناخت در فلسفه اسلامی و اندیشه اسلامی چگونه میتواند آنچه را که استاد بونو مطرح کردند، به یک شکل متدلوژی، به یک شکل فهم و روش و حتی تحقیق بیان کند؟ به نظر شما آیا با فلسفه اسلامی میتوان روزنههای جدیدی را در علوم روز باز کرد؟
پلیسیه: سوالتان خیلی متین است، ولی بهنحوی دیگر مطرح میکنم تا بتوانم جواب دهم. بهعنوان کسی که فیلسوف نیست به این موضوع نگاه میکنم که در فلسفه اسلامی چه چیز میتوانم پیدا کنم که به درد من بخورد؟ مثلاً وقتی که میخواهم راجعبه اقتصاد صحبت کنم، خود اقتصاد و کسی که پژوهش میکند، موضوع را مشخص میکند. شاید خوبی علوم انسانی در مفهوم اجتماعی مثل اقتصاد این است که موضوع را پژوهشگر مشخص میکند. یعنی درعینحال که وارد بحث اقتصاد میشود، موضوع اقتصاد هم تغییر میکند و براساس این موضوع، مبانی، اصول و روش جلو میرود. اما در روششناسی فلسفه حالا اسلامی باشد یا غیراسلامی، فرقی است؛ از این جهت که موضوع فلسفه تقریباً مشخص است. یک انتولوژی دارد٬ یک اپیستمولوژی دارد. البته تعاریف مختلفی دارد، ولی موضوعش مشخص است. من بهعنوان پژوهشگر به فرض خودم موضوع را تعریف میکنم، یعنی مبانی و اصول و روششناسی انتخاب میکنم، باید یک خط مشی داشته باشد، تا اینکه عین اقتصاد شود. علوم اقتصاد میتواند از دیگر علوم استفاده کند. مثلاً میتواند از فلسفه استفاده کند. از جامعهشناسی، تاریخ، فلسفه سیاسی و علوم طبیعی و... استفاده کند. بنابراین، وقتی میخواهیم وارد بحث اقتصاد خصوصاً اقتصاد اسلامی شویم، باید یک نقشه مشخصی از علوم داشته باشیم تا بتوانیم این علم را موقعیتشناسی کنیم و بتوانیم بهطور علمی از علوم مختلف و نتایج آن استفاده کنیم. بحث دوم، معنا پیدا کردن و معنیدار کردن پژوهشهای اسلامی است. فقط این است که بگوییم اقتصاد اسلامی داریم یا اینکه پای اهداف دیگر نیز در میان است؟ وقتی که بحث اهداف مطرح میشود، اقتصاد اهداف نهایی و غایی را نمیتواند ممکن کند. این فلسفه اسلامی است که میتواند اقتصاد از آن الهام بگیرد و این اهداف در تشکیل یک جامعه بشری واقعی همانطور که فطرتالله خواسته، استفاده شود. البته ابتدا تعریف از انسان باید مشخص شود. اینجا تعریف فلسفه از انسان معلوم بود. بهخصوص ابن تیمیه و اینها از انسان یک تعریف بسیار دقیقی دادند که حتما بهعنوان یک اقتصاددان باید از آن استفاده کرد. مثلاً وقتی از روششناسی فلسفی و روش استدلال صحبت میکنیم، ارسطو خیلی منظم است. کسی است که اولین تنظیمکننده خیلی رسمی و جهانشمول دستاوردهای منطق است. کسی که در علوم انسانی غیرفلسفی کار میکند، میتواند از فلسفه اسلامی و همه اینها استفاده کند.
آقای دکتر خسروپناه! سوالی درباره اخباریگری دارم. آیا هر نوع و هر سنخ از اخباریگری به شیوه خاص و منحصر به فردی که در بعضی از نحلهها هست، با فلسفه مخالفت میکند؟ یا فقط بعضی از گرایشهای خاص این نحله، مخالف فلسفه هستند؟
∟کاستیهای فلسفه اسلامی
خسروپناه: اجمالاً در پاسخ به سوال شما میتوان گفت که همه گرایشهای اخباریگری با فلسفه مخالفند؛ همه آنها! یعنی چه اخباریگری افراطی و چه اخباریگریهای معتدل و چه اخباریگریهای نوین، همه با فلسفه مخالفند.
نوروزی: ممکن است برای نوین آن، مثالی را ذکر کنید؟
خسروپناه: برخی از این افراد در جامعه امروز ما شناخته شده نیستند. من نیاز نمیبینم که بگویم. تعداد قابل توجهی هم نیستند. اینطور نیست که بگوییم حوزه قم، حوزه اصفهان یا حوزه تهران، یا اینکه مثلاً در دانشگاهها که گرایشهای اخباریگری هست. اما درباره سوالی از پرفسور بونو نیز کردید، من موافق این نیستم که غرب فلسفه را کنار گذاشته است. هگل آخرین فیلسوف جامع است. یعنی هگل یک فیلسوف جامعنگر است و فیلسوفی است که در عرصههای مختلف فلسفی، نظام فلسفی داشت. بعد از هگل ما با یک فیلسوف نظاممند مواجه نیستیم. عمدتاً فیلسوفان در گرایش خاصی اظهارنظر داشتند، ولی قبل از هگل چه فیلسوفان تجربهگرای انگلیسی، چه فیلسوفان عقلگرای فرانسوی، چه فیلسوفان استعلایی مثل کانت تا برسیم به هگل، معمولاً سعی میکردند یک نظام فلسفی ارائه بدهند، مثلاً شبیه ملاصدرای ما، با تفاوتهایی که دارند و شبیه افلاطون و ارسطو. یعنی در ارائه یک نظام فلسفی شباهت دارند. گرایش پوزیتویستی و اگزیستانسیالیسم دو فلسفه معاصر هستند. پوزیتویستها بیشتر به فلسفه تحلیلی و فلسفه علم گرایش پیدا میکنند. اگزیستانسیالیستها هم به فلسفه انسان مخصوصاً با روش پدیدارشناسی و برخی از متدهای دیگر. اکنون در غرب بیشتر شاهد فلسفههای متعدد و متنوع هستیم. افرادی هستند که تخصصشان فلسفه معرفت است، معرفتشناس هستند. تخصص بعضیشان فلسفه رسانه است، بعضی، فلسفه تکنولوژی. من سراغ ندارم یک فیلسوفی را که بگویند فیلسوف جامع است و نظام فلسفی داشته است، حتی شخصیتی مثل «ریکور» که در فرانسه بنیادی دارد، آقای بونو حتماً خبر دارند که موسسهای به نام ریکور راهاندازی شده است. یا مثلاً هایدگر که بیش از صد جلد مجموع آثارش را جمعآوری کردند، باز نمیتوان گفت که یک نظام فلسفی دارد؛ به معنایی که هگل، کانت، افلاطون و ارسطو داشتند. این درست نیست که غرب از نردبان فلسفه بالا رفت و بعد نردبان را کنار گذاشت. هنوز هم روی نردبان هستند. هنوز هم علم و تکنولوژی بهشدت مبتنی بر فلسفه است.
به نظر من غرب پنج موج مدرن و انقلاب را پشت سر گذاشته است. اولین موج قرن هفدهم، دومین موج قرن هجدهم، سومین موج قرن نوزدهم، چهارمین موج اوایل قرن بیستم و از اواخر قرن بیستم تا اکنون که موج پنجم است. موج اول، انقلاب فلسفی و انقلاب علمی است که در قرن هفدهم اتفاق افتاد. قرن هجدهم، انقلاب صنعتی است ولی همین انقلاب صنعتی سوار است. یعنی موجی نیست که موج قبلی را کنار بزند. موجی است جدید که بر موج قبلی سوار شده است. این انقلاب صنعتی مبتنی بر انقلاب فلسفی و انقلاب علمی است. موج سوم، موج ایدئولوژیهاست که در قرن نوزدهم شکل گرفته است: لیبرالیسم و سوسیالیسم. باز این موج هم سوار بر موجهای قبلی است. اوایل قرن بیستم با «استعمارگری نوین» مواجه هستیم. مخصوصاً وقتی که دولت عثمانی فروپاشید و مناطق مختلف خاورمیانه در اختیار غرب مدرن قرار گرفت. اواخر قرن بیستم با یک موج پنجمی مواجهیم به نام علوم بنیادین، علوم نوین، مثل آیتی، الگوشناختی، نانو و پایه تکنولوژی و امثال اینها. همه این علوم مبتنی بر فلسفه است. امروز شما نمیتوانید فیزیک کوانتوم را از فلسفه مدرن جدا کنید. کاملاً بههم وصل هستند. کاری که اینها کردند این است که برای علوم مختلف فلسفه درست کرد. حالا با توجه به این گزارش خیلی کوتاه، نگویید غرب فلسفه را کنار گذاشت. نخیر، خیلی شدید کار میکنند. ممکن است انجمن فلسفه ناپل در ایتالیا خیلی فعال نباشد، اما تفکر فلسفی کاملاً در علم و تکنولوژی حضور دارد. حتی اگر هیتلر از فلسفه استفاده نمیکرد، جنگ جهانی اول اتفاق نمیافتاد. همین الان حضور امریکاییها در خاورمیانه مبتنی بر یک فلسفه است. این را باید توجه داشت که فلسفه را نمیشود از سیاست، علم و اقتصاد جدا کرد، چون درهمتنیدگی وسیعی دارد.
آنچه امروز بهعنوان فلسفه اسلامی مطرح است با همه وزانتی که این فلسفه دارد، من معتقدم از دو کاستی رنج میبرد و اگر این دو کاستی را برطرف کند، میتواند کارآمد باشد. کاستی اول اینکه فلسفه اسلامی هنوز مبتنی بر فلسفه هستی، فلسفه نفس، فلسفه معرفت و فلسفه خدا (به تعبیر بنده) است؛ همان الهیات به معنای اخص. ما اگر بخواهیم این فلسفه اسلامی را با نیاز دنیای امروز پیوند بزنیم، این فلسفه مضاف به امور دیگری هم نیاز دارد. یعنی تنها فلسفه هستی! غرب یک قدری توجهاش را به فلسفه هستی کم کرده است. بحثهای هستی و علیت، متاثر از بعضی تحولات علمی است، مخصوصاً فیزیک کوانتوم و مکانیک، اما ما علاوه بر فلسفه هستی و فلسفه نفس و فلسفه خدا، باید با کمک این بنیان که بسیار مهم و کلیدی است، وارد فلسفههای مضاف به امور دیگر بشویم. امور، نگفتم علوم! مثل فلسفه فرهنگ، فلسفه تمدن، فلسفه رسانه، فلسفه تکنولوژی، فلسفه معنویت، فلسفه انسان و... اگر از فلسفه انسان خواستید صحبت کنید باید بگویید انسان اقتصادی در این کانتکس فلسفه اسلامی کیست؟ انسان اقتصادی را عالم اقتصادی پاسخ نمیدهد. عالم اقتصادی به این انسان اقتصادی محتاج است و خود انسان اقتصادی مبتنی بر مباحث دیگر فلسفی مثل هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی است؛ انسانشناسی عام که فلسفه اسلامی به آن پرداخته است: مثل، بحث جبر و اختیار و حقوق بدن و امثال آن. اما در حکمت صدرایی و حکمت سینوی و اشراقی، انسان اقتصادی، انسان سیاسی، انسان تربیتی و انسان اداری نمیبینید. اینها پرسشهای فلسفی است. فلسفه انسان باید به این بحثها بپردازد و اگر این بخشها روشن شود، در شناخت انسان محقق کمک میکند. چون علوم تجربی انسانی یعنی human of science مطالعهاش مطالعه تجربی است، مطالعه آمایشی، پیمایشی، پرسشی و آماری که سوال از جامعه است. سوال برگرفته از یک شناختی است که ما از انسان اقتصادی و انسان اجتماعی داریم. شما نمیتوانید در کانتکس فلسفه پوزیتویستی یا فلسفه اگزیستانسیالیسم یک تصویری از انسان اجتماعی داشته باشید، بعد بگویید من با آن تصویر میخواهم به مطالعه انسان محقق بپردازم؛ آن هم در جامعهای که رفتارهای اسلامی و غیراسلامی دارد. بعد هم اسمش را بگذارند مثلا جامعهشناسی اسلامی! به نظر من این پارادوکس است.
بنابراین، اولین کاستی این است که با کمک این اصول و بنیان فلسفه باید به سمت فلسفه امور برویم و بعد از این برای فلسفههای علوم کمک بگیریم، به معنای عام که فلسفه اقتصاد و فلسفههای مضاف و علوم دیگری که هست. کسی که در تفکر فلسفی - تحلیلی است، از علم به معنای یک دیسیپلین، نه science فقط تجربی، تصویری دارد. آن کس که در کانتکس اگزیستانسیالیسم است، تحلیل خاصی از علم دارد. کسی که در بستر فلسفه اسلامی است، تعریفش از علم متفاوت است. علم با حکمت و حکمت با عقل پیوند دارد. شما این مفاهیم را اصلاً در فلسفه علم تحلیلی و فلسفه علم پسامدرن نمیبینید. اینکه بعضیها میگویند «اتفاق مبارکی بود که ملاصدرا فلسفه را وارد عرصه علم نکرد»، اتفاق مبارکی نیست. هرچند ملاصدرا 400 سال پیش تلاش خود را انجام داد، با تمام جریانهای فکری عصر خودش درگیر شد، اما با یک جریان علمی مثل خودش آشنایی نداشت. بههرحال ارتباط نبود، ولی آنقدر که میشناخت فلسفهاش را درگیر کرد. لذا اگر کسی بخواهد حکمت ملاصدرا را بشناسد، بدون شناخت مشاء، بدون شناخت اشراق و بدون شناخت ابنعربی، معتزله و اشاعره امکان ندارد که بتواند حکمت متعالیه را بشناسد. امکان ندارد! بعضیها فکر میکنند یک «بدایه الحکمه و نهایه الحکمه» را خواندهاند، حکمت صدرایی را یاد گرفتهاند. حاشا و کلا! ملاصدرا قدم به قدم نشان میدهد که از کدام زمینه فکری استفاده کرده است.
امروز ما با جریان فکری دیگری مواجهیم. الان اگر ملاصدرا زنده بود، قطعاً به کار پیرامون فلسفه در اسلام میپرداخت و به نظرم این اتفاق باید بیفتد و مبانی فلسفی را کارآمد کنیم. معنیاش این نیست که مهندسی و... بسازیم. معنیاش این است که کاربردیاش کنیم. کاربردش هم این است که موضوعی را اثبات کنیم که قدما میگفتهاند. موضوع مبانی روش کارکرد علم است. علاوه بر آن فلسفه باید حتی وارد مهدکودکهای ما بشود، نه فقط به مهدکودکها، بلکه باید به مربیان بیاموزد که تعقل کنند و تعقلاتی مثل اصل علیت را به پیش دبستانی ببرند. این کار، روش دارد، و امکانپذیر است و البته آثاری هم در این زمینه منتشر شده است.
نوروزی: ممنونم از توضیحات ارزشمند و کاربردی دکتر خسروپناه. از پرفسور بونو میخواهیم که هم دیدگاهشان را درباره این بحث بگویند و هم مباحث خود را جمع بندی بفرمایند.
∟روش درکِ وجود و موجود
بونو:اتفاقاً میخواهم از نظرهای خوب دکتر پلیسیه و دکتر خسروپناه استفاده کنم. برای ادامه بحث میخواستم چند نمونه کاربردی از حکمت متعالیه یا فلسفه اسلامی را درباره چالشهای امروز بگویم. اینکه ایشان گفتند باید از مهدکودک شروع شود، دقیقاً همین است. ما الان در عصر دیجیتال، اینترنت و اطلاعات هستیم و دیگر وقت انتقال اطلاعات از طریق مربی نیست. شاید شاگرد بیشتر از استاد اطلاعات داشته باشد. در اینترنت رفته است و نظریهها و اطلاعات را جمع کرده است. ولی چطور از این اطلاعات استفاده کند؟ چطور صحیح و غیر صحیح را از هم جدا کند؟ یک جریان اطلاعات کل حرفهای جهان تا به امروز را هر روز منتشر میکند. اینجا باید همان قوانین اصلی علیت را بفهمد. البته شاید یک بچه مهدکودکی اسم آن را هم نداند، ولی بداند که چطور علت با معلول مرتبط است. مثلاً فارابی یک تقسیمبندی بسیار ساده و کلی از امور دارد. چیزهایی موجود هستند، بدون دخالت منِ انسان. تنها کاری که من میتوانم بکنم این است که آنها را بشناسم. دسته دیگر موجوداتی هستند که وجود ندارند. علوم نظری و عملی چیزی است که مبتنی بر واقعیت است. در شناخت امور موجود، هیچ ایدئولوژی و پیشفرض و پیشداوری و باید و نبایدی، نباید دخالت کند. چون موجود است، بدون اراده انسان. نبات و حیوان و... را فقط میخواهم بشناسم، ولی بعضی چیزهاست که بدون دخالت انسان موجود نیستند؛ مثل امور فرهنگی، اقتصاد، اخلاق، سیاست، طباخی و... باید اول یک نظری باشد، بعد ایجاد شود. علوم نظری فرانسوی، اسلامی، یهودی، سیاه، سفید و... ندارند. مارکس یک اشتباه بزرگ کرد که پدیدههای فرهنگی مثل تاریخ تمدن را مانند یک پدیده طبیعی در نظر گرفت. برای نمونه، گفت تاریخ در طبیعت تکامل دارد، همانطور که نبات، حیوان و انسان تکامل دارد. درحالیکه تاریخ اینطور نیست؛ یک پدیدهای نیست که بدون اراده انسان به وجود بیاید. خدا اقتصاد را خلق نکرده، خدا سیاست را خلق نکرده است. انسان موجود سیاسی است و نظر دارد حالا ایدهآلیست، مارکسیست یا هرچی، ولی در اینجا کاملاً نظر انسان دخالت دارد. این از بچگی باید شروع شود. از دیگر مثالها اثرات وجود است. نظریه کوچکی است، ولی کار عظیمی میکند. یعنی واقعیت یک وجود است، ولی در عقل ما به وجود نمیآید. ما عقل «وجودیاب» نداریم، همانطور که حس جوهریاب نداریم. عقل ما، یک مفاهیم را میگیرد. ما یک جعبه احضار داریم که میخواهیم سراغ وجود برویم، ولی فقط مفاهیم را در دست داریم و این یک احضار بسیار ناقص است. کمکم این احضار ما را دقیقتر میکند، ولی بالاخره ادراک ناچیزی است برای درک کردن وجود. حالا آیا نمیشود این وجود را درک کرد؟ با علم حضوری و سیر و سلوک میشود درک کرد. این بخشی است که از فلسفه در غرب کنار گذاشته شده است.
عصر اندیشه| از همه اساتید سپاسگزاریم. زمان برگزاری سومین شب علوم انسانی نیز از طریق مجله «عصر اندیشه» و رسانهها به اطلاع علاقهمندان خواهد رسید. از مهمانان محترم و حضار گرانقدر نیز تشکر میکنم که استقبال ارزشمندی از برنامه کردند.
نظرات : 0